آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت صد و هفتاد و دوم
زمان ارسال : ۴۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
آهیر دستانش را پشت کمرش برد و در یکدیگر قلاب کرد.تاسفبار سری جنباند و گفت:
-هنوز هم مثل قدیم گستاخ و بیادبی!
امیرسام تفنگ را میان انگشتانش چرخاند.
-بذار نوع ادبیش رو بگم.درود بر تو ای انسان نابینا! ای پدرالمجهول! چه عجب ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Sara
40خواهش میکنم امیر چیزیش نشه و اینکه ای کاش رمان به این زودی تموم نکنی و بیشتر درباره عشق امیرسام با بهار برامون بنویسی🥺